بهترین خبر
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 87/10/22:: ساعت 1:33 صبحسلام.
«روزی روبرت دوونسنزو، گلفباز بزرگ آرژانتینی،
پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب
مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختگن میشود تا آمادهی رفتن شود.
پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که
زنی به وی نزدیک میشود.
زن پیروزیش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میافزاید که
پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است
و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینهی بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود
و در حالی که آن را توی دست زن میفشرد گفت:
برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو میکنم.
یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که
یکی از مدیران عالیرتبهی انجمن گلفبازان به میز او نزدیک میشود و میگوید:
هفتهی گذشته چند نفر از بچههای مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که
شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کردهاید.
میخواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است.
او نه تنها بچهی مریض و مشرف به موت ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده.
او شما را فریب داده، دوست عزیز!
دو ونسزو میپرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچهای در میان نبودهاست؟
بله کاملاً همینطور است.
دو ونسزو میگوید:
در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.»
نقل از کتاب « بهترین قطعات ادبی»
و با تشکر از علی شیخپور عزیز
یا حسین
- - - - - -
حضرت سجاد(ع)؛ الگوی وظیفهشناسی
* «... آره واقعاً هر لذتی هر چی عمیقتر باشه دیرتر تکراری میشه. مزهی ایستک یکبار، نوار حیرانی چهار پنج بار و ... . البته جدای از ارزش و عمق اون لذت که در تکراری شدنش تأثیر داره، باید آدم هم هنر داشتهباشه. هنر لذتبردن. هنر درک یک لذت، وگرنه بارون به گیاه خشک هیچ اثری نخواهدداشت.
زندگی، دوستداشتن و روابط انسان با دیگران از اون مواردیه که اگر هنر نداشتهباشی و به ورطهی تکرار بیفته خیلی عذابآوره. دیدم بعضیها بعد از چند وقت از خودشون میپرسن واقعاً در وجود همسر ما چی بود که ما عاشقش شدیم. بعضی وقتها فضیلتهای دیگران زیر غبار تکرار گم میشن و ما به عادت فکر میکنیم همیشه و همه کس همینطورن. اما باید دونست که همه چیز ایستک اناری نیست که اگر دلت رو زد بری و یک لیموئیش رو بخری.
هر صبح، روز دیگری است، همه چیز نو میشه؛ ماهم باید ...»
** «... و عجیب نیست که آدم ... باشد و دلش بخواهد بهجای صداقت و جوابدادن به سؤال افکار عمومی مدام کلیگویی کند و طلب تعریف و تمجید داشتهباشد. کاش جای عادل فردوسیپور بودم و از این بچه میپرسیدم: آقای مدافع حقوق خونهای پایمالشدهی ملت! اجازه بده اولیاء دم برای خونهای ریختهشده غصه بخورند. آن زمانی که مردم خون میدادند من و شما مشغول تیلهبازی و اتلمتلتوتوله بودیم. هنوز مدرسه نمیرفتی که جنگ در این مملکت تمام شد! حالا چه اتفاقی افتاده که خون شهدا افتاده دست امثال تو و من و فردوسیپور و میلیونها بینندهی دیگر. باید بهخاطر این خونها خفه بشویم و مجیز شما را بگوییم؟ ...»
اول که چون تو اصل مطلب حرف زشت بود نمیتونم لینک بدم. (یه لینک دیگه مربوط به همین برنامه) دوم اینکه من نود این دو هفته رو ندیدم، ولی هر دوبار از دوستان شنیدم که مخاطبان برنامه گندکاریهاشون رو بهپای شهدا و خوناونها مینوشتند و بهقول فردوسیپور فرافکنی میکردند. بنده که داره حسابی بهم برمیخوره. جناب خاتمی رو هم که در پست قبلی دیدیم؛ به اسم حضرت حسین(ع) میخوان بیان سکان مملکت رو بهدست بگیرن. این هم افاضات جناب پروین:
«علی پروین: به خاطر اشک هواداران، حاضرم به پرسپولیس برگردم... مثل آبخوردن این تیم بحرانزده را جمع میکنم!»
ای خدا! نمیشه کسی بهحساب کسی تو این مملکت گند نزنه؟! لااقل یه ذره مسئولیتپذیر باشیم.
*** «... نتیجهی سربازی برای من شده ناامیدی و شاید حتی نوعی نفرت از مردم، روابط و زندگیشان و حتی این آب و خاک؛ و اعتقاد محکمتر به خدا و امام زمان، با دیدن نحوهی ادارهشدن این مرز و بوم!
البته همهی اینها بعد از تعطیلی عقل و حافظه بهدلیل عدم استفاده از آنها است!
مجید عابدینی دلبندم(!) قبل از اینکه به سربازی برم بارها گفت: «امیدوارم وقتی از سربازی برمیگردی باز هم اعتقاداتت در مورد ایران و اینجور چیزها همینقدر زیبا باشد». این جملات را در مورد جهادی از خیلیها شنیده بودم که «امیدواریم اعتقادات شما و این سفرها برای شما بماند».
راستی از سربازیرفتهها چند نفر جهادی میآیند؟ شاید جای پرسیدن این سؤال اینجا و از شما نیست. اما نمیدانم واقعاً باید این سؤال را از چه کسی پرسید؟!
خلاصه جالبه؛ مردم سر جای پارک به جون هم میافتن، اون هم با قفل فرمان و زنجیر...
عجالتاً در و پنجرهی ماشین و خونهتون رو خوب قفل کنید.»
بله، این هم حکایت سربازیرفتن رئیس جهادی.
**** «آیتالله (The Ayatollah) حرکتیه که توسط طرفداران تیم فوتبال کاردیف سیتی ولز انجام میشه و معمولاً با آهنگ Do The Ayatollah همراهه... شکل انجام این حرکت دقیقاً مشابه چیزیه که در عزاداریها دیده میشه، یعنی کوبیدن با دو دست روی سر...
قضیه جالبتر میشه اگه بدونیم منشأ این حرکت تحت تأثیر جمعیت انبوه حاضر در مراسم تشییع آیتالله خمینی (که به صورت زنده از تلویزیون بریتانیا پخش میشد) [شکل گرفته]... »
***** تفاوت میان غزه و رامالله
****** هدف زندگی
******* هوش
******** «... چقدر فاصلهی قدرت و ذلت کم است، چقدر اوج و فرود بههم نزدیکاند و چقدر انسان غافل.
صدام نمود غفلت از تمامی واقعیتهای زندگی انسان است... من قبل از اینکه مثل خیلی دیگر اثر سرنوشت صدام را بر حال و آیندهی منطقه تجزیه و تحلیل کنم، او را به خودم و به شما یادآور میشوم. برای صدامبودن الزاماً نیازی نیست که رئیس جمهور، نخست وزیر یا ... باشیم؛ صدامشدن در کمین ماست. باید مراقب بود. زمان پاسخگفتن به گذشته، آیندهای نزدیک است.»
********* اما دو سری گزارش جهادی از زبان خواهران جهادگر بخوانید: گروه فرهنگی-هنری ثارالله قم؛ استان چهارمحال و بختیاری 84 و جهادی دانشگاه سمنان؛ ایلام 87 + و ++
********** «You were born an original. Don"t die a copy»
*********** «هر علمی، یک بخش حدود 5 درصدی دارد که کاربردی و عملیاتی (و شیرین) است، یک بخش 95 درصدی دیگر دارد که جعبهی سیاه آن است. بحثهایی است که مادرِ آن بخش کاربردی هستند. بحثهای تخصصیای که مخصوص متخصصین است...
اصولاً پیشرویهای عرفانی و اخلاقی، راههای رفتنی است نه درسهای آموختنی. به تعبیر امام -رضوان خدا بر او- یافتنی است نه بافتنی...
شما ببین میخواهی چه کاره بشوی. میخواهی عمرت را وقف تبلیغ دین کنی (که بسیار طاقتفرساست. هم دنیایش سخت است و هم آخرتش!) یا میخواهی مسلمان خوبی باشی. چون راه «مسلمان خوب»بودن که از درسخواندن در حوزه نمیگذرد...»
************ «... هر روز صبح بچه باید قبل از صبحانه یک لیوان آبپرتقالش را بخورد. هر شب باید قبل از خواب یک لیوان شیر گرمش را بخورد. هر روز عصر باید یک قاشق شربت سانستول بخورد تا تقویت شود. با اولین عطسه بچه را میبرند دکتر و برایش دو روز مرخصی از مدرسه میگیرند. شاید هم میخواهند به هر بهانهای بچهشان خانه بماند تا هم خیال همیشه ناراحتشان کمی راحت شود و هم خودشان از تنهایی در بیایند. مادر برایش هزاران آرزوی بزرگ و کوچک ردیف کرده. اگر لیوان شیرش را نخورد در خانه برنامهای دارند که بیا و ببین. چه رسد به این که بچه بخواهد خاطر مادر را مشوش کند که شاید فرزندم دکتر نشود، مهندس نشود.
همهشان میخواهند بچهشان یا دکتر شود یا مهندس. به کمتر از اینها هم راضی نمیشوند. دکتر، مهندسشدن را هم فقط با معدل 20 میدانند. انگار همهی دکترها و مهندسهای دنیا معدلشان 20 بوده.
در چنین خانهی کوچکی که هیچکس سرگرمی درست و حسابی ندارد، اولین کسی که افسرده میشود همین بچهی طفلکی است. همبازیش شده مادرش و این کامپیوترهای لعنتی. همین میشود که سرگرمی بچهها در خانه میشود پلیاستیشن، گیم بوی، کامپیوتر، موبایل و کوفت و زهرمارهای مثل اینها. هم بچه سرگرم میشود، هم خانه ساکت میماند. هم بچه روند رشد طبیعی!! خودش را سپری میکند. هم مادر استرس آیندهی بچه اش را ندارد...»
************* 80 درصد مقالات علمی دردی از کشور دوا نمیکنند!